Archive for ژوئیه 2007|Monthly archive page
از اعتمادی که به شما ندارم!
با سعید گاهی هم اتاق میشدم . هموفیل بود و مادرش هر بار که من را میدید خدا را شکر میکرد که سعید فقط هموفیل است .
از روستا می آمدند . پدر سعید میگفت حتی اگر زمینشان را هم بفروشند نمیگذارد سعید در بیمارستان دولتی بستری شود . نه اینکه بیمارستان خصوصی سوسک نداشت ، سوسکهایش بالدار نبودند.
یک سالی میگذشت از تمام شدن شیمی درمانی که در مطب دکتر وثوق سعید را دیدیم . با مادرش که اینبار مرا که دید تسبیحش را نچرخاند . سعید ایدز گرفته بود!
فکر میکردم وقتی این خبر به سعید برسد چند متر از زمینشان مانده ، و چند تا از گاوهایشان ، و چند کیلو از خانواده شان .
کیلو ؛ واحد شمارش خوبی شده است این روزها.
Advertisements